Şunu aradınız:: accompany (İngilizce - Farsça)

accompany .
توام کردن .

yuri, you may accompany me.
يوري,تو مي توني منو همراهي کني.

will you accompany the military?
به ارتش خبر ميديد؟

accompany me back to the palace.
براي برگشتن به قصر مرا همراهي کنيد

please accompany the prime minister.
لطفا نخست وزير را همراهي کنيد.

choosing those who would accompany him .
و کساني که همراهش بودند را انتخاب کرد .

is dae so going to accompany father?
آيا داسو قصد دارد پدر را همراهي کند ؟

im glad you accompany me . witness my glory .
از اينکه با من هسيد خوشحالم با نهايت افتخار .

some of his friends were allowed to accompany him.
بعضی از دوستان او اجازه پیدا کردند او را همراهی کنند.

i'd be honored to accompany her to dalbol,
باعث افتخار من است که ايشان را تا دالبول همراهي کنم

prime minister, i'd like you to accompany me.
نخست وزي,مي خوام که تو منو همراهي کني.

and who has escaped the dazzling catastrophes that accompany it .
و از فاجعه‌هاي کورکننده جان به در برده باشد ، .

it would be an honor to accompany you to an arena.
اين يك افتخاره بودن در اين منطقه

mr . graham , accompany me to the rear . yes , of course .
آقاي گراهام ، من را به عقب همراهي کن بله ، البته .

ive already arranged for a leading asian archeologist to accompany us .
قبلا ترتيب يک باستان شناس اسيايي را براي راهنمايي دادم که مارو همراهي خواهد کرد .

perhaps i could accompany . me on the piano , you on the cello .
شايد بتونيم با هم همکاري کنيم من را پيانو ، تو هم را ويولون سل .

your majesty, please allow prince dae so to go. i will accompany him.
عاليجناب، لطفا اجازه بديد شاهزاده داسو بره من همراهيشون مي كنم

stories accompany me, keeping my pieces and memories together, like an existential glue.
داستان ها به من هماهنگی میدن، مثل یه چسب حیاتی اجزا و خاطرات منو با هم نگه می دارند.

why no bracelets of gold have been thrown to him, nor any angels accompany him as escorts?’
(اگر راست می‌گوید که پیغمبر خدا و دارای مقام والا است) پس چرا دستبندهای زرین بدو داده نشده است (تا دستبندها نشانه‌ی عظمت و ریاست او باشد؟) و یا چرا فرشتگان همراه او نیامده‌اند (تا صداقت گفتار و ادّعای رسالت او را تأیید کنند و برای پیروزی او بکوشند و بجنگند؟). [[«فَلَوْ لا أُلْقِیَ عَلَیْهِ؟»: پس چرا برای او فرستاده نشده است؟ «أَسْوِرَةٌ»: جمع سِوار، دستبند، النگو. در میان آنان رسم بوده است که چون یکی را رئیس می‌کردند، دستبند و النگوی زرین به دستش می‌نمودند و گردن‌بند به گردنش می‌آویختند. «مُقْتَرِنِینَ»: همراهان. همدمان. کسانی که در رکاب کسی و در کنار او خواهند بود.]]

certainly we gave moses the book and we made aaron, his brother, accompany him as a minister.
به موسى كتاب داديم و برادرش هارون را مددكارش ساختيم.