Sie suchten nach: direct (Englisch - Persisch)

direct
& مستقیم‌

direct .
:معطوف داشتن .

direct data
داده‌های مستقیمstencils

direct hit .
زدي توي خال .

direct current
جریان مستقیم

direct access .
دستيابي مسقيم .

.direct my sail .
منو هدايت کن .

alternating direct mode
عوض کردن به حالت مستقیم

and to direct it , .
و براي هدايت کردنش .

direct torque control
می بینم شما بچه ها به زودی

oh , okay , fine . ill direct .
اوه ، باشه ، پس من كارگرداني ميكنم .

some take more direct action .
برخىها هم دخالت مستقيم دارند .

and direct affairs by command,
قسم به فرشتگانی که (به فرمان حق) به تدبیر نظام خلق می‌کوشند (که قیامتی و حشری خواهد آمد).

the direct department of emperor!
و ادارات امپراتوري رو اداره كن

basic flowcharting direct data shape
شکل داده‌های مستقیم روند‌نمای پایه‌ایstencils

high quality (lan, direct connection)
کیفیت بالا) شبکۀ داخلی ، اتصال مستقیم (

bill kubala . guy from diecast direct .
بيل کوبالا . اون يارو از مرکز راهنمايي ديسکست .

im from london . i direct plays. .
از لندنم من فيلم ميسازم .

and to your lord direct [your] longing.
و با اشتیاق، سوی پروردگارت روی آر.

theyre sayyeds direct descendants of mohammed .
اونها سيدند . از نسل محمد .