Sie suchten nach: like a skinwalker lost in a body (Englisch - Persisch)

in a body bag.
توی کیف اجساد.‏

like a cane field in a high wind .
درست مثل يک طوفان تو يک مزرعه نيشکر .

imprisoned in a body .
توي يک کالبد محبوس شده بود .

i was like a bird in a golden cage .
من مثل يك پرنده داخل قفسي طلايي بودم .

we flower like a flower in a field .
مانند يک گل توي باغچه رشد ميکنيم .

making him powerless . like a fish in a net .
مثل يک ماهي توي تور .

so, he was like a kid in a candy store.
او مثل یه بچه توی فروشگاه آب‌نبات بود.

its like a voice in a dream i cannot place .
مثل يک صداست در رؤيايي كه نمي‌تونم بخاطر بيارم .

a hematocele is a collection of blood in a body cavity.
هماتوسل تجمع خون در داخل اسکروتوم (کیسه بیضه) است.

each new spirit is housed in a body .
هر روح جديدي درون يک بدن خانه ميکنه دکتر .

like a little hamster , who once spend his days in a rv park .
مثل يک همستر کوچولو ، که تمام عمرش . را پاي يک تلويزيون گذاشت .

i don't know, maybe, like, a bald guy in a bathrobe.
نمي دونم . يه مرد كچل كه لباس خواب پوشيده

i found myself lost in a twilight forest .
خودم را در گرگ و ميش جنگل گمشده يافتم .

okay theres a body in a blue bag in his garage .
خوب يک يارو توي يک کيسه ي آبي توي گاراژه اونه .

i mean , physically , not like a guy whos angry in a movie in the 1950s .
البته از نظر بدني نه مثل اون جووناي عصبي فيلمهاي دهه 50 .

consider a body in free fall in a uniform gravitational field.
در رسم شکل جسم آزاد، تنها جزئیاتی که ضروری هستند، کشیده می‌شود.

calcification is the accumulation of calcium salts in a body tissue.
کلسیفیکاسیون عبارت است از جمع شدن کلسیم در یکی از بافت‌های بدن.

so in a lot of ways, romo is like a pet that has a mind of his own.
بدین ترتیب در خیلی موارد، رومو مثل یک حیوان اهلی است.

from the outside, it looks like a normal little thing you'd find in a modern, western hospital.
از بیرون شبیه دستگاه کوچک طبیعی است که در یک بیمارستان مدرن کشورهای غربی می بینید.

he wrapped me in a sheet , like a mummy .
مثه يک موميائي ، منو توي يک ملافه پيچيد .