Sie suchten nach: staff (Englisch - Persisch)

staff
کارکنان

staff .
اعضاء .

half staff .
نيم افراشته .

general staff .
ستاد ارتش .

chief of staff .
رئيس ستاد .

staff sergeant karnes .
سرگرد امنيتي كارنز .

at ease , staff sergeant .
راحت باش فرمانده .

hey , staff sergeant . yeah .
هي فرمانده .

return the staff to who .
برگرداندن ميله به کي .

good morning , staff sergeant .
صبح بخير فرمانده .

no , i dont , staff sergeant .
نه نميبينم .

and there was some staff too.
چند تا از کارمندها هم اونجا بودند.

oldest . senior staff member .
با سابقه ترين عضو کاري بر عهده ميگيرم .

yes , staff sergeant . i got it .
بله فرمانده گرفتم .

- not on the staff, no. - no?
- بين کارکنان اينجا همچين کسي رو نداريم - نداريد؟

because i brought you the staff .
چون من برات عصا را آوردم .

call an emergency staff meeting . now .
اعضاي ستاد اضطراري صدا کن . حالا .

thy rod, thy staff, they comfort me.
عصا و چوبدستي تو ، آسايش رو براي من مياره

i told you to take the wizards staff .
بهتون گفته بودم که عصاش را بگيريد .

a staff of 250 , 150 individual rooms .
دويست و پنجاه پرسنل و صدوپنجاه اتاق خصوصي .