Results for dizzy translation from English to Persian

dizzy .
دچار دوران سر .

getting dizzy .
سرم داره گيج ميره .

a bit dizzy, but...
يه مقدار سرگيجه

are you feeling dizzy? yes
احساس سرگیجه دارید؟ بله

so dizzy i feel like vomitting.
سرم گیج میره احساس استفراغ دارم

my heart pounds... and dizzy...
قلبم می تپه و سرگیجه دارم

a bullwhip for the dizzy dominatrix .
يه شلاق چرمي براي يک حاکم گيج .

im just a little bit dizzy . come .
من يك مقدار گيج شدم بيا .

- turk! i'm dizzy! - sorry.
- تورك , سرم داره گيج ميره - ببخشيد

makes you feel dizzy it did me , too .
آيا خيالاتي شده‌اي . خوب ، من هم خيالاتي شده بودم .

down the stairs , like a dizzy apparition , .
بسان را حي سرگردان از پلهها پايين آمدي .

enough if youre dizzy , have some coffee .
، بسه اگر گیج شدی . یه کم قهوه بخور .

i'm feeling dizzy must've lost energy
سرگیجه دارم احتمالا ضعیف شدم

let her sit down , shes dizzy with so many new people .
بذاريد بشينه ، با اين همه آدم جديد گيج شده .

youre dizzy you should lie down . i said , im busy .
سرت گيج ميره تو بايد استراحت کني من گفتم سرم شلوغه .

im just feeling dizzy from all the action , i guess .
فقط يک کم گيج شدم .

well , i guess ill see you around , you dizzy dreamer .
خب ، فكر كنم ببينمت رويايي گيج .

are you saying you feel dizzy even when you're lying down...
آیا میخواهی بگی که حتی در زمان دراز کشیدن هم سرگیجه داری؟

count basie , dizzy gillespie , thelonious monk , sonny rollins , .
كنت باسيه ، ديزي گيليسپي ، تلونيوس مونك ، ساني رولينز .

she has yu pulse, feeling dizzy with little headache and she hears echoes
نبض او حالت یو داره، کمیگیجی به همراه سر درد داره و پژواک هایی رو میشنوه