Results for vague translation from English to Persian

vague .
غير معلوم .

and a rether vague one
پائولا همچنین نمی فهمد که چه کسی ، کی ، چگونه و چقدر. در واقع ، او در واقع برنامه ای را نمی شنود! روشن است که پدر و مادرش قصد دارند کمتر زندگی کنند ، اما این یک هدف است (و یک مبهم (یک مبهم) دور از یک طرح. چه بخشی از این messege باید به طور واضح به پائولا اطلاع دهد که کدام یک از اقامتگاه ها در این طرح قرار دارند. والدین وی تعدادی از مکان ها را توصیف کرده اند (خرید صابون اضافی ، تهیه بسیاری از بطری های پورل ، شستن آنها دستها و لباسهایشان را عوض می کنند)

tormented vague she and drinks .
اون عذاب ميکشيد و مينوشيد .

could the freak be more vague .
اين ديوونه از اين بيشتر ميتونه پرت و پلا بگه .

i was that vague , you fired me .
من كه اونقدر گيج شده بودم تو ذهنمو روشن كردي .

i asked because your wife was very vague .
من اینو پرسیدم چون همسرتون خیلی مبهم توضیح داد .

god and jesus existed only as vague notions .
خدا و مسيح ، جز بصورت خيالاتي مبهم ، برايم وجود خارجي نداشته اند .

why must he hide in a midst of vague promises .
چرا خدا خودش را در هاله نيمه مه آلود نويدها و معجزه هاي نامرئي .

margot , i cant . dont turn vague . listen to me .
مارگوت نميتونم همين طوري نرو به من گوش بده .

choose the dubious midway and achieve vague success?
ميشه يه راه مشكوك رو انتخاب كردكه حتي موفقيت در اون هم معلوم نيست؟

if i had it , of course , on so vague a statement .
، البته اگر من قادر به راي دادن باشم با يک چنين افکار مبهمي از سوي شما .

the language gets rather vague on gross versus net liability .
فهميدن زبانش تا اندازه اي مبهمه ، درباره سود شبکه بانکي .

so we can also eliminate the ones that are very vague or very stylized.
بنا بر اين ميتوانيم آنهايي كه خيلي مبهم يا خيلي سبك دار هستند را نيز حذف نماييم.

and given some of the vague reports that have been circulating this past year .
و چند تا گزارش مبهم داره كه سال گذشته پخش شده .

i understand . im just trying to get a vague notion of the opposition .
من ميفهمم ولي فقط ميخوام يک تصويري از موقعيت توي ذهنم داشته باشم .

gradually the vague meanings penetrate the public, making obvious things ambiguous.
به‌تدریج معانی مبهم در جامعه نفوذ پیدا می‌کنند، و کم کم حتی چیزهای واضح هم مبهم می‌شوند.

in the elderly and the very young, symptoms may be vague or non-specific.
این علائم در افراد مسن و یا بسیار کم سن و سال ممکن است مبهم و یا نامشخص باشند.

''a quality. '' good. i was worried you were gonna be vague about this.
يه کيفيت خوبه نگران بودم نظرتون رو مبهم بگيد

and happiness, of course, is such a vague word, so let's say well-being.
البته، خوشحالی، کلمه ایست بسیار مبهم، پس بیایید و بگوییم رفاه.

and my vague rememberings from gcse science -- well, steel comes from iron, so i phoned up an iron mine.
بر اساس چیزایی که از علوم دبیرستان یادم میومد ، استیل رو از آهن درست می کنند . پس من با یه معدن سنگ آهن تماس گرفتم