検索ワード: i wajt to tell you stories (英語 - ペルシャ語)

i have to tell you .
من بايد به شما بگم .

and i tell you stories from there.
و از آن جا برایتان داستان می گویم.

i have to tell you this .
من بايد اين را بهت بگم .

do i have to tell you?
بايد بهت بگم؟

i have something to tell you
فکر کردم از دست من عصبانی هستی

i have nothing to tell you.
من چيزي براي گفتن ندارم

i can tell you stories thatll curl your hair .
من ميتونم داستانهايي را برات تعريف کنم که . برق از کله ات بپره .

i always meant to tell you.
هميشه مي خواستم بهت بگم

i burst to tell you everything , .
لارا من همه تلاشم را كردم كه به تو همه چيزو بگويم .

i don't have to tell you this.
نیازی نیست که من اینو بهتون بگم، خودتون شنیدید.

and i want to tell you that story.
و من می‌خواهم داستان آن را برایتان تعریف کنم.

i'm not going to tell you stories about teamwork or cooperation.
قصد ندارم براتون داستان‌هایي از کار تیمی و همکاری تعريف كنم.

i have to tell you a wonderful story .
بايد يك داستان شگفت انگيز بهت بگم .

im trying to tell you .
دارم سعي ميكنم حاليتون كنم .

to tell you the truth , .
حقيقت را گفتي .

he wanted me to tell you
...از من خواست که بهت بگم

i have to tell this story.
من می‌بایستی این داستان را بگم.

but to tell you the truth , .
ولی اگر راستش را بخوای .

because to tell you the truth .
چون راستش را بخوايد .

so , eva , i have something to tell you . your story .
گوش كن اوا ، بايد يک چيزي را بهت بگم داستان تو .