Je was op zoek naar: distant (Engels - Perzisch)

distant .
غيرصميمي .

distant view
نمای قاصله‌دار:

distant contact
تنظیم کنتراست

far distant soo,
من نميتونم سو رو که در دوردسته

they see it distant.
آنان آن را دوردست می‌بینند

coid distant remote what .
سرما فاصله دوري چيزي که .

he came from a distant land .
اون از يک سرزمين دور اومده .

youve been distant , evasive .
فاصله ميگيري ، فراري هستي .

could be a distant relative .
ممکنه فاميلش باشه .

or the distant peel of thunder?
يا صداي غيرصميمي آسمان غره رو؟

in an obscure and distant future .
در آينده اي دور و مبهمه .

indeed, they see it [as] distant,
آنان آن را دوردست می‌بینند

distant galaxies were moving away from us.
کهکشان های دور از ما فاصله می گرفتند.

janet , if ive been difficult or distant .
ژانت ، اگر تو اين دو روز گذشته سخت گير و سرد بودم .

a distant cousin , perhaps . maybe they , .
شايد يک فاميل دور شايد اونها هم فرستاده شدن .

and if in some distant place in the future .
و اگر در جايي دور در آينده .

other equally distant but less lofty spectators , .
تماشاچيان ديگري ، .

it's a living relic of the distant past.
این یک یادگار زنده است از گذشته دور.

sean carroll: distant time and the hint of a multiverse
شان کارول: بستر تاریخی زمان و اشاره ای به جهان چندگانه

one thing is distant relationships among human languages.
یکی از اونها فاصلۀ خویشاوندی میان زبان‌های انسانه.