Je was op zoek naar: opposite (Engels - Perzisch)

opposite .
از روبرو .

opposite diagonal
ضد مورب

completely opposite.
کاملاَ مخالفش

the opposite happened.
اما خلاف این پیش بینی رخ داد.

opposite horizontal reverse
انحراف افقی.

in fact , just the opposite .
در حقيقت كاملا برعكسه .

diagonal top left opposite in
& جلوۀ تصویر:

we do the opposite of them.
ما برعکس آنها عمل می‌کنیم.

actually , im just the opposite .
در حقيقت من فعلا مخالفم .

and so we did just the opposite.
و ما درست عکس اینو انجام دادیم.

actually , its quite the opposite .
در واقع اين برعكسه .

oh? you look quite the opposite.
جدي؟ قيافت که کاملا خلافش رو نشون مي ده -

what's the opposite of terrorism?
متضاد تروریسم چیست؟

dissociation is the opposite of recombination.
تفکیک مخالف تشکل و نوترکیبی است.

antonyms - words with opposite meanings
متضادها - واژه‌های دارای معنای متضاد

im the opposite . im just sorry , i .
به نظر من برعکس من فقط متاسفم .

and i think just the opposite is true.
و من فکرمیکنم دقیقا برعکسش درسته.

but actually, just the opposite is happening.
اما در حقیقت، درست برعکسش در حال وقوعه.

and your sensation's the exact opposite.
و حس لامسۀ شما درست در جهت خلاف آن است.

but i advise you i face�i opposite . .
اما من پيشنهاد ميكنم كه عكس غريزتون عمل كنيد .