You searched for: fashion (Engelska - Persiska)

fashion
مد (پوشاک)

fashion .
اسلوب .

fashion design
طراحی مد

hautecouture , fashion , .
، مد ويژه ، مد .

cut in this fashion .
اين مدلي تدوين بشه .

a real fashion plate .
اون ميخواست منو بكشه ، اميدوار بودم كه .

fashion, cognac, liberalsim
نگرش سینما به زیبائی شناسی امرسیاسی در فلسفه سیاسی غرب (فاشیسم، کمونیسم، لیبرالیسم)

nice outfiit . lets talk fashion .
لباس جالبيه بزار بروز صحبت کنيم .

c: fashion alone triumphs .
ج پيروزي در روشه .

in a far more dramatic fashion,
تصور کنه و براش اتفاق بيفته

a bit out of fashion . go left .
يه ذره قديميه ، سمت چپ .

but incapacitate him in another fashion .
ولي با يک ظاهر ديگه قدرتشو بگيره .

or is it simply opposed to fashion .
يا اون با مد مخالفه .

honey , its camp . its not a fashion show .
عزيزم اينجا کمپهنمايش لباس که نيست .

knowing that those trousers are in fashion , .
، اينم ميدونيم كه اون شلوارها الان مده .

move in an orderly fashion to security checkpoints .
بصورت منظم به نقاط امنيتي حركت بكنين .

brittany , did you hear that were in the fashion show .
برتيني اونو شنيدي ما در شوي لباس خواهيم بود .

so i dispatched him in a fairly ingenious fashion .
پس من اونو با يک روش مبتکرانه به موقع ناکار کردم .

mrs . kendal , always at the forefront of fashion , .
خانم کندل که هميشه پيشگام در مد لباس هستند .

im not talking fashion , mr . fox , so much as function .
منظورم شکلش نيست آقاي فاکس بيشتر کاربردش مورد نظرمه .