You searched for: my future wife (Engelska - Persiska)

for my future
به خاطر آينده ام

so im my future self .
پس من آيندهء خودمم .

be burden in my future.
بار مسئوليت منو دراينده زياد ميکنه

you see the future my future , .
ـ تو آينده را ميبيني . ـ آينده خودم را .

i have to think about my future.
. من بايد به آينده ام فکر کنم

can you see what is happening in my future?
آيا مي توني ببيني آينده مو ببيني؟

if mother cared about my future at all,
اگه مادر به فکر آينده ما بود,

mother, if you cared about my future at all,
مادر,اگه شما به فکر آينده ما بودي,

i singled you out as the companion of my future life .
شما را به عنوان همدم آينده خودم از حالت تجرد در مييارم .

dale , im sorry . no , no , youve ruined my future .
دال من متاسفم نه نه تو اينده منو تباه کردي .

not to tell the death of 4th son, is it for my future?
به خاطر آينده من بود كه گفتيد از مرگ چهارمين پسر حرفي نزنه؟

i place my future in their tiny hands . that is retarded .
سرنوشتم را به دست كوچيك اونها ميسپارم اينها يک مشت اراجيف هست .

dont be offended , but i didnt call to discuss my future carrier .
خودتو ناراحت نکن ، من براي آينده کاريم تماس نگرفتم .

he grew up in vanceburg, kentucky, and met his future wife, rhonda.
او در ونسبرگ، کنتاکی بزرگ شد و با همسر آینده اش آشنا شد.

hey , i knowwhere youre going , and my future license plate is going to be .
هي ، من ميدونم بعدش چي ميشه و لوح ليسانس آينده من بايد توش نوشته باشه: .

it was during this time that he met his future wife, jeanne rucar lefebvre, a gymnastics teacher who had won an olympic bronze medal.
در همین اوقات بود که او با همسر آینده‌اش، jeanne rucar، معلم ژیمناستیک که مدال برنز المپیک هم دریافت کرده بود، آشنا شد.

one day a man told me, "my future does not look brilliant, but i want to have a brilliant future for my son."
روزی مردی به من گفت، "آینده من روشن به نظر نمیرسد، اما میخواهم که پسرم آینده روشنی داشته باشد."

her father, who had lost a leg during his service in world war i, met his future wife, a nurse, at the royal free hospital where he was recovering from his amputation.
پدرش، آلفرد تیلور (alfred tayler)، که در جنگ جهانی اول معلول شده بود، کارمند بانک شاهنشاهی ایران و مادرش امیلی ماد تیلور (emily maude tayler) پرستار بود.

everybody who is my dad's age, male in the community, is my father by default -- my uncles, all of them -- and they dictate what my future is.
هر مردی که در جامعه ی ما هم سن پدرم بود، به صورت پیش فرض پدر من است-- عموهایم، همه‌شان-- و آن ها آینده ام را به من دیکته می‌کردند.

he will say: "ah! would that i had sent forth (good deeds) for (this) my (future) life!"
(با حسرت و ندامت) گوید: ای کاش برای زندگانی ابدی امروزم کار خیری انجام می‌دادم.