您搜索了: daimler alabama example i (英语 - 波斯语)

for example, i want to use zipcar.
برای مثال ، من می خواهم از زیپ کار استفاده کنم.

for example , i found it extremely helpful .
براي مثال تجربه هاي کمک کننده ي زيادي داشتم .

for example, i can make a large circular rail here.
برای مثال، میتونم یک ریل بزرگ گرد اینجا بسازم.

for example, i saw pictures and images frequently of sadness and suffering.
برای مثال، من تصاویری دیدم از افسردگی و از زجر کشیدن.

in the present film , for example , i am simply stating a few truths .
در اين فيلم ، به عنوان مثال ، فقط چند حقيقت را .

and i'll just give you one example. i had gotten my first walkman.
میتونم مثالی بزنم. اولین والکمن ام رو خریده بودم.

for example, i took my two year-old son to the playground at the dubai mall.
برای مثال من پسر دو ساله ام را بردم زمین بازی دوبی مال،

that's an example, i think, for us to look at and for us to draw comfort from.
فکر می کنم این مثالی است برای ما که به آن نظر کرده و ازش آرامش بگیریم. فکر می کنم این مثالی است برای ما که به آن نظر کرده و ازش آرامش بگیریم.

okay , all right , you want an example i take her out to dinner , i order dessert , she says she doesnt want any .
باشه ميگم ، ميخواي برات يک مثال بزنم من اونو براي شام بردم بيرون ولي وقتي غذاي مورد علاقم را سفارش دادم گفت كه از اون غذا خوشش نمياد .

but the second example i want to give you is, i happened to be an early guinea pig, and i got very lucky to have my whole genome sequenced.
اما مثال دومی که میخواهم براتون بگم این هست که من در ابتدای شروع بیماری خوکچه هندی مبتلا بشدم، و خیلی خوش شانس بودم که توالی کل ژنوم من درآمد.

so for example, i created more work for the nest maintenance workers by putting out a pile of toothpicks near the nest entrance, early in the morning when the nest maintenance workers are first active.
برای مثال، با قرار دادن توده ایی از خلال دندان نزدیک در ورودی لانه، برای مورچه هایی که مسئول نگهداری و تعمیر لانه هستند و فعالیتشان را صبح خیلی زود آغاز می کنند، بار کاری بیشتری ایجاد کردم.

and to give you some example, i remember standing and looking down a road as far as i could see, at least a mile, and there were bodies piled twice my height of the dead.
و برای اینکه به شما یک نمونه داده باشم به یاد دارم که اگر می ایستادم و به تمام خیابان هایی که می توانستم نگاه می کردم خیابانهایی به طول دو کیلومتر، باز هم اجساد ، به اندازه دو برابر قد من، بر روی هم انباشته شده بود

if, for example, i play just a few bars of a piece of music for which i think of myself as a technician -- that is, someone who is basically a percussion player ...
مثلا، اگر، فقط چند میزان از یک قطعه موسیقی را بنوازم در حالی که به خودم به شکل یک تکنیسین نگاه می کنم - یعنی کسی که در مرحله اول یک نوازنده پرکاشن هست...

well, the best example i know is a study of 79,000 men followed over 20 years, in which it was found that men who consumed cooked tomatoes two to three times a week had up to a 50 percent reduction in their risk of developing prostate cancer.
خوب، بهترین مثالی که من می شناسم مطالعه ای بر روی 79000 مرد است، که برای 20 سال پیگیری شده اند، که در آن مشخص شده است که مردهایی که گوجه ی پخته شده را دو تا سه بار در هفته در غذایشان داشته اند تا 50 درصد ریسک ابتلا به سرطان پروستات در آن ها کاهش داشته است.

for example, i don't know if you heard about this, a little while ago in the u.s. there was a muslim family walking down the aisle of an airplane talking about the safest place to sit on the plane.
مثلا، نمی دونم شنیدید، چند وقت پیش در آمریکا، یه خانواده مسلمون داشتن تو راهروی هواپیما راه می رفتن و در مورد امن ترین صندلی برای نشستن صحبت می کردن.

i had so many examples -- i have so many instances like this, when i'm writing a story, and i cannot explain it.
من کلی مثال شبیه این سراغ دارم. نمونه هایی مثل این که وقتی دارم داستانی می نویسم و نمی توانم آنها را توضیح بدهم.