Results for flashlight translation from English to Persian

flashlight
چراغ قوه

flashlight .
لامپ عکاسي .

give me your flashlight .
چراغ قوه را بده به من .

go . get daddys flashlight .
برو ، چراغ قوه بابا را بردار .

give your flashlight to my friend .
فلاشتونو به دوستم بديد .

grab a flashlight , you fucking idiot .
چراغ قوه ببر همرات . مرتيکه احمق .

yes , thank you . theres my flashlight .
بله ، مرسي اين چراغ قوّه منه .

look at my nose , please . follow my flashlight .
خواهشا يک نيگاهي به دماغم بنداز . نورمو دنبال کن .

walks up to the car , approaches them with a flashlight , .
بعد پياده شده و با چراغ قوه .

i got two tubes of sunscreen and a flashlight says he chokes.
من دوتا کرم ضد آفتاب و يه چراغ قوه مي دم . به کسي که بگه اون مي بازه

hed die of shock right now if you shone a flashlight in his eyes .
كارآگاه ، اگر همين الان يک چراغ قوه به چشمش بندازي در اثر شوك وارده خواهد مرد .

all right , hes in the tunnel give me a flashlight . lets go this way .
اون تو تونله يک چراغ قوه بده من ، از اين طرف .

i spent last night poking around the site with a flashlight and a polaroid .
تمام ديشب با يک چراغ قوه و يک دوربين توي محل حادثه بودم .

we went a bought a flashlight with a very big battery, and a bunch of small speakers.
ما یک چراغ قوه با یک باتری خیلی بزرگ خریدیم ، و همین طور تعداد بلندگو.

you strap it onto your forehead, so you can see the reflection in the eyes of the animal. so, if you go out at night, you shine a flashlight, the animals are bright.
آن را به پیشانیت می بندی، پس میتوانی بازتاب نور را در چشمان حیوانات ببینی. بنابر این اگر در شب بیرون رفتی، چراغ قوه را یک لحظه روشن کن، حیوانات روشن میشوند.

[kate] flashlights.
چراق قوه