You searched for: feeling overwhelmed (Engelska - Persiska)

a feeling .
يه احساس .

feeling , sir .
حس ميكنه ، قربان .

i feeling blue
احساس آبی می کنم

feeling alive .
احساس خوش ميکني .

feeling left out?
مي ترسي جا بموني ؟

and i felt overwhelmed.
و احساس می کردم نمی توانم درست فکر کنم.

feeling any better?
. دل پيچه ها خيلي کمتر شده

hey, how you feeling?
سلام، حالت چطوره؟ -

how you feeling you good .
تو چه احساسي داري تو خوبي .

feeling better , sophie .
حالت بهتره سوفي .

- feeling guilty. - what?
احساس گناه مي كني ؟ چي ؟

howre you feeling fantastic .
حالت چطوره عالي .

happy feeling , sad feeling .
احساس خوشحالي يا ناراحتي .

i'm overwhelmed with gratitude.
من سپاسگذارم

or letting yourself feel overwhelmed,
يا اينكه اين اجازه رو به خودت بدي که براي يه لحظه

and then i was overwhelmed with shame.
به یاد دارم که اول کمی احساس تعجب می کردم. و بعد غرق شرم شدم.

or you , huh so overwhelmed , you cant talk .
يا شايدم اونقدر دست پاچه شدي كه نميتوني حرف بزني .

i'm overwhelmed with shame and gratitude
من، سر تا پا غرق در شرم و قدردانی شما هستم

. . .so she's not overwhelmed. right.
که زياد دور و برش شلوغ نشه راست ميگي

and they get overwhelmed and the just don't join.
و آن ها خودشان را به بی خیالی می زنند و به این طرح نمی پیوندند.