검색어: realized (영어 - 페르시아어)

i realized. . .
متوجه شدم…

and i realized .
فهميدم که .

and everyone realized .
و هركسي ميفهميد .

but one day i realized.
اما روزی من فهمیدم

and i realized , you know .
و من متوجه شدم ، ميدونيد .

she realized she was mistaken
چون او فهمیده اشتباه کرده

but pretty soon i realized .
ولي خيلي زود من فهميدم .

but then,i finally realized...
ولي در نهايت فهميدم

if you have realized your mistake,
اگر متوجه اشتباهت شدي

i dont know if youve realized , .
، نميدونم كه تو متوجه شدي كه .

and i realized well never do that .
و اونجا بود که فهميدم ما هرگز انجام نميديمش .

afterwards , i realized it was disgust .
بعدا فهميدم اون تهوع آور است .

but i realized so many things this time.
ولي الان خيلي چيزها ياد گرفتم

i realized that you were trying to save me
من فهمیدم که شما تلاش کردید تا جان من را نجات دهید

and i realized i was back on this island...
وقتي فهميدم که به جزيره برگشتم

but once i realized i could surpass you , .
اما يکمرتبه متوجه شدم از شما هم ميتونم جلو بزنم .

. . .having my worst fear realized, but. . . .
از چيزي که ميترسيدم به سرم اومد

so i realized i had lost my sense of taste
از اون به بعد فهمیدم که من حس چشاییمو از دست دادم

because then i realized i could make the money.
از اونجا فهمیدم که من می تونم پول در بیارم.

you don't need to, you've already realized...
نیازی نیست که این کار را بکنی ...حالا دیگه واقعا متوجه شدی که